خیال
دیر نی آن لحظه و آن روز
من لباس رزم می پوشم
برتمام ظلمت شبها
همچو نور از شرق می جوشم
با توام با تو،تو ای وحشت
ای تن ای زندان اندیشه
من برای فکر آزادی
از درونت باز میکوشم
چون شبی تاریک و بد طینت
بستهای رویای من در خود
جسم من زندان و من آزاد
با خیال امشب هم آغوشم
ای خیال آزادهي مخمور
جان تازه در من آور تو
جاری و پر جوش و گلگون شو
آن زمانی کز تو می نوشم
شب اگر تاریک چون زندان
هر شهابی خط یک روز است
جامهای من برتن خط ها
از خیالم باز میپوشم
دیر نی آن لحظه و آن روز
من لباس رزم میپوشم
بر تمام وحشت شبها
همچو نوراز شرق می جوشم
سروده:مرصاد مستقیمی
نظرات
ارسال یک نظر