خاطره


بیداری ها خاطره میسازند
و خاطره
این زجرآورترین لحظه در حافظه ساعت
بر بستر تبدار این سیاه شب تابستان
اشک را میهمان تیک تاک ساعت
این تنها باقی مانده از تصاویر روی دیوار میکند
دریغ
دریغ
خاطره ها توهمی بیش نیستند

که چونان لشکری از مغز به سوی قلب
تیرهای خود را نشانه رفته اند
ساعت دیگر تیک تاک نمیکند
ساعت خوابید
و آخرین صدای خانه
این آخرین سرباز من نیز جان سپرد
خانه در تسخیر تنهایی است
و درد از زخمه های خاطره می چکد
شب منحوس پنجره را هم بی اعتبارکرده است
و من رنگارنگ قرص
های خواب را
با شوکران تحمل همراه میکنم
آه چه لحظه منحوسی
آه چه لحظه منحوسی
شاید رویا واقعیتی شیرین برایم بسازد باز
پلک هایم سنگین می شوند
و این خواب مصنوعی
در رگ های من ریشه میدواند
تخت تنها آغوش باقی مانده است
و تنهایی تنها یار وفادار با من
و من همخواب ساعت دیواری می شوم

نظرات

پست‌های پرطرفدار