دلتنگی

دلم برای تو تنگ و خودت که میدانی
ولی چه سود که با این خسته دل نمی‌مانی
تو آمدی و ربودی دل از من و رفتی
و شد نصیب من اما دو چشم بارانی
دلم هوایی لب های غنچه‌ی تو و آه
امید کشت مرا در شب زمستانی
دریغ و درد شده هر شبم و هر روزم
اسیر دوری و در جسم خویش زندانی
پر از سوال و جواب است ذهن خسته‌ی من
از این که رفتی و من مانده‌ام و حیرانی
تمام غرق تو بودم و یک خیال قشنگ
و بی گمان که رسد این ماجرا به پایانی
دریغ!حیف!تو رفتی،و شعر پایان یافت
وباز قافیه پر شد،پر از پشیمانی

زمستان ۹۷
مرصاد مستقیمی

نظرات

پست‌های پرطرفدار