پاییز
میخراشاند
سینه ی کوچه
کفشهای خشک و غم آلودهاش بار دگر
در غروب عصر شهریور
انتظارم را نمیپاید
سینه کوچه پر است از ضرب پای مردمان
خسته و غمگین نمی پرسد کسی
داستان مرگ سبزین جامگان پرخروش موسم خرداد
خون قرمز در رگان خشکیده و فرتوت
پنجره چشم امیدش را نمیبندد
دست سردی میزند بر در
آخرین ساعت
میهراسم من
دست سردی میزند بار دگر بر در
پنجره در التهاب پردهها گم میشود ناگه
تحفه اش مهر است
میزند بر در
هان!صدای دست پاییز است
سینه ی کوچه
کفشهای خشک و غم آلودهاش بار دگر
در غروب عصر شهریور
انتظارم را نمیپاید
سینه کوچه پر است از ضرب پای مردمان
خسته و غمگین نمی پرسد کسی
داستان مرگ سبزین جامگان پرخروش موسم خرداد
خون قرمز در رگان خشکیده و فرتوت
پنجره چشم امیدش را نمیبندد
دست سردی میزند بر در
آخرین ساعت
میهراسم من
دست سردی میزند بار دگر بر در
پنجره در التهاب پردهها گم میشود ناگه
تحفه اش مهر است
میزند بر در
هان!صدای دست پاییز است
«مرصاد مستقیمی آخرین ساعت شهریور هزار و سیصد و نود و پنج»
نظرات
ارسال یک نظر