ناز

من ناز تو را خریدم آن روز
کآغوش ز من ربوده بودی
لبخند زدی و ناز کردی
زنگار دلم زدوده بودی

من ناز تورا خریدم آن روز
در باغ میان سبززاران
چشمان تو حکم قتل من داد
اعدام به شکل تیرباران

من سینه سپر به چشم بسته
فریاد به لب که عاشقم من
تو دست به ماشه برده بودی
با روی سپید و چین دامن

با تیر مژه بکش که باید
محکوم به عشق تو بمیرد
باید که بمیرد آن که می‌گفت
دست از سر عشق تو نگیرد

خواهی بکشی مرا به این غم
باشد بکش ای تو خوب زیبا
این است وصیت نهایی
با تیر خلاص بر سرم آ

خواهم که در آخرین نگاهم
روی تو ببینم و بمیرم
آزاده به عشق تو وفادار
تا لحظه‌ی آخرم اسیرم

مرصاد نهاده بود نامم
اما توکمین نشسته بودی
با تار کمند زلف پرتاب
من را تو به بند بسته بودی

پانوشت:این شعر عاشقانه بهانه زیبایی داشت. برای شعر باید جرقه‌ای زده شود و انگیزه‌ای که تو را به تخیل برد تا آن اتفاقی که باید بیوفتد.

نظرات

پست‌های پرطرفدار